بازیگران
مشغول کارند !
10 بازیگر را
در 10 موقعیت شغلی متفاوت قرار داد!
کار سختی بود هماهنگی ده بازیگر برای قرار
دادن در ده موقعیت شغلی. از یک طرف باید با زمان آن بازیگر خودت را
هماهنگ می کردی و از طرف دیگر باید شرایط و امکانات شغلی که قرار
بود توسط آن بازیگر بازسازی شود. روزهای شلوغ پایان سال برای بچه
های همشهری جوان با این پروژه شلوغ و شلوغ تر شد. این پروژه در
قالب ویژه نامه ای با نام "بازیگران مشغول کارند" همراه با شماره
نوروزی هفته نامه عرضه شد. گزارش های این ویژه نامه که دبیری آن را
وحید سعیدی بر عهده داشت توسط آرامه اعتمادی، نازنین قنبری و مهدخت
اکرمی تهیه شده و عکس های آن هم ماحصل زحمات ساتیار امامی است...
امیرحسین صدیق - چوپان -
چوپان راستگو
اشتباه نکنید این عکس هایی که می بینید عکس های یک فیلم نیست.
چشم هایتان را نمالید، دقیقا درست می بینید این امیر حسین صدیق است.
همان آقای پدر که حالا چوپان شده، باورتان می شود؟! حتما او را با
این ریش و این قیافه جدید نشناختید. باور کنید این ریش هم برای خود
اوست، ما حتی در مورد او یک ذره هم از معجزه گریم برای نزدیک شدن
چهره این بازیگر به شخصیت مورد نظرمان استفاده نکردیم. خودش خواست
تا چوپان قصه ما شود.
الهام حمیدی - آتشنشان - عملیات خانم 125
الهام حمیدی بازیگری است که ما به زور از او خواستیم تا آتشنشان
شود، خودش دوست داشت قالیباف باشد: "لباسهای خوشگل بپوشم، مثل
لباس سنتی!" به او سنگدلانه گفتیم نمیشود! با ناراحتی قبول کرد: "هر
چه شغل خوب است را دیگران برداشتند حالا این کار مردانه و ضمخت
افتاده به من؟!"خیابان مفتح، ایستگاه شماره 53، محل قرار ما روز
جمعه است، حمیدی با یک ساعت تاخیر به ما میرسد. باید لباسهای آتشنشانی
را بپوشد، آتشنشانها لباسهای مردانه به او میدهند، حمیدی وقتی
این لباسها را میبیند، قیافهاش در هم میرود. ما که فکر میکنیم
الان است که بزند زیر گریه! با ناراحتی و کلافگی میگوید: "من فکر
کردم لباسهای نو به من میدهید. دلم نمیآید اینها را بپوشم."
بهنوش بختیاری - مکانیک - مکانیکی شاسخین و شرکا
بهنوش بختیاری همیشه اولین نفر است که برای سوژه های طنز به
ذهنمان می آید. همیشه برای این حرکات پایه است. وقتی با او این
سوژه را در میان گذاشتیم، استقبال کرد. قرار شد تا شغل را، خودش به
ما پیشنهاد دهد، برای این کار به او فرصت فکر کردن هم دادیم، اما
خیلی سریع گفت: "احتیاجی به فکر کردن ندارد، من همیشه می خواستم
مرده شور شوم." ما هم مثل شما دهانمان باز ماند! از این همه جسارت
و تفاوت او با شغل فعلی اش. نشد که مرده شور خانه را هماهنگ کنیم.
چون نه می شد که یک زن را برای گزارش به غسالخانه ببریم و نه اینکه
او به علت بازی در سریال دارا و ندار فرصت این کار را داشت که
همراه ما تا بهشت زهرا بیاید. مکانیک شدن پیشنهاد ما بود که او روی
هوا آن را گرفت. کلی خندید و گفت: "عجب حالی بدهد! "
ستاره اسکندری - نانوا - ساده میخوای یا خشخاشی
ستاره اسکندری با انرژی سر ساعت به دقتر مجله آمد، بعد از اینکه
با او کمی حرف زدیم به سمت نانوایی رفتیم. در راه او می گوید من
قبلا در خانه مادر بزرگم نان پخته ام فکر نکنید بلد نیستم. لباس
های مورد نیاز هم از آشپزخانه مجله تهیه کرده ایم بجز پیشبند که
قرار است از خود نانوایی بگیریم. پخت نانوایی هنوز شروع نشده و سه،
چهار نفری بیرون منتظر ایستاده اند. اسکندری قبل از ما وارد
نانوایی شد و با شاطر ها سلام وعلیک گرمی کرد. او خیلی سریع نزدیک
طاقار خمیر شد و پرسید این خمیر ها چند کیلو است؟ یکی از شاطر ها
پاسخ داد 240 کیلو. اسکندری حیرت زده به سمت خمیر های آمده شده رفت
و دوباره پرسید این ها خمیر های سنگک است؟ همه خندیدند و گفتند نه
بربری است. او با حالت ناراحتی سری تکان داد و گفت خب من تا به حال
سنگک و بربری ندیده بودم و فقط بلدم نون محلی درست کنم. اونقدر محو
دیدن کار شاطرها شده که یادش رفت لباس هایش را عوض کند و فقط گفت
این جا خیلی با حال و با مزه است.
نگار فروزنده - دندانپزشک - دندان را لق نکنید!
خدا نکند در ایام تعطیلی دندانتان درد بگیرد، خدا نکند، بخواهید
تخمه بشکنید و نتوانید، یا اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا پستهها
را زیر دندانتان خرد کنید. خدا نکند دندانتان لق شود چون دندان لق
را فقط باید کند! کار است دیگر، ممکن است یکدفعه پیش بیاید، حالا
اگر این اتفاقات برایتان بیفتد چه کار باید کرد؟ هیچ کاری، فقط
باید به سراغ یک دندانپزشک بروید، یک دکتر که خیلی خوب بتواند شما
را راضی نگه دارد و کارتان راه بیفتد. حالا اگر در این میان دندانپزشک
همیشگی شما در مسافرت به سر میبرد، چاره چیست؟! باور کنید که خانم
دکتر ما کارش بسیار خوب است، به سراغ آن بروید. درمانگاه بهداشتی و
درمانی چیذر، محل مورد نظر ماست. راس ساعت 5. اما از آنجایی که شب
و عید است و تهران تنها کمی(!) شلوغتر از قبل، ما نیم ساعت دیرتر
می رسیم و ساتیار امامی یک ساعت و نیم دیرتر! شانس آوردیم که
فروزنده منتظر تماس ما بود تا دندانپزشک شود و پیشمان بیاید.
فروزنده تلفن به دست وارد درمانگاه میشود، دیرش شده و عجله دارد.
حق هم دارد، بد قولی از ما بوده! به او که توضیح میدهیم، قرار است
چه کار کنیم و بهتر از طنز باشد، میگوید: "تو که من را میشناسی،
کمی مدل من فرق دارد".وقتی روپوش دکترها را میپوشد یا دستکشهای
جراحی را به دست میکند و ماسک را به دهانش میزند، شبیه خانم
دکترهای خیلی جدی میشود! نگاه کنید، با ما موافق نیستید؟
روناک یونسی - گلفروش - رستگاری در گلفروشی
روناک یونسی که بازی او را در سریال رستگاران دیده اید، دلش می
خواست خلبان شود، چون پدرش هم خلبان است اما بنا به دلایلی این امر
میسر نشد به همین خاطر درباره شغل دیگری به توافق رسیدیم. گلفروشی
گزینه خوبی بود، وقتی که با او در میان گذاشتیم خیلی استقبال کرد "موافقم
واقعا شغل جالبی است. اما اگر می شود یک سبد گل تهیه کنید تا
بتوانم در خیابان آن ها را بفروشم". روز گزارش هوا ابری است و هر
لحظه امکان دارد باران ببارد برای همین قرار شد در یک گلفروشی
عکاسی شود. یونسی با ظاهری کاملا متفاوت آمد. او دامن طوسی با چکمه
های بلند پوشیده، کلاهی به سرش گذاشته و یک شال طوسی هم دور شانه
هایش انداخته. روناک یونسی با حالتی ناراحت می گوید:" دلم می خواهد
در خیابان گل بفرشم و به همین خاطر این لباس را پوشیده ام تا عکس
هایش خوب شود ". اما هوا نه تنها صاف نشد بلکه باران شدیدی هم گرفت
و مجبور شدیم داخل مغازه عکاسی کنیم. همراه او به گلفروشی نزدیک
خانه اش می رویم.
خاطره اسدی - مجسمه ساز - خاطره می ره گِل بچینه!
گِل بازی سرگرمی همیشگی و جذاب بچگی همه ما بود. دوست داشتیم
کمی خاک را از باغچه حیاط برداریم و یک مشت آب هم بر روی آن بریزیم
و آن قدر آنها را با هم قاطی کنیم که گِل سفت از آن دربیاید و
بتوانیم با این خمیر گِلی هر چیزی که میخواهیم بسازیم. حالا ساختن
این شکلکها یا صورتکها بستگی به استعداد هر کسی داشت. یکی میتوانست
کار ابداعی کند و یکی دیگر شاید فقط بلد بود تا توپ های کوچکی
بسازد و آنها را بر روی زمین قِل بدهد. عاشق این بودیم که دست و
رویمان خاکی و گلی شود، حتی اگر به قیمت یک دست کتک حسابی از
مادرمان تمام میشد. خاطره اسدی هم احتمالا در همین حال و هوا مانده
که دوست دارد گِل بازی را در نوع حرفه ای تر و بزرگسالانه تری
انجام دهد برای همین هم مجسمه سازی را به جای بازیگری انتخاب می
کند. کارگاهی که برای مجسمه سازی انتخاب کردیم، در دیباجی شمالی
بود. کارگاه مجسمه ساز معروف نادره حکیم الهی یا همان مادر ترانه
علیدوستی. اما آنقدر این آدرس عجیب و غریب و در عین حال سر راست
بود که تصمیم گرفتیم همگی با هم به آنجا برویم. بماند که در آن
کوچه تنگ و تاریک درست وسط اتوبان صدر پارک کردن ماشین چه
دردسرهایی داشت و نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم.
امیر حسین رستمی - حاجی فیروز - شکور حاجی فیروز می شود
"امیرحسین رستمی" یا همان شکور شمسالعماره جزء کسانی بود که یک
هفته تمام همه نوع موقعیت شغلی را با او بررسی کردیم تا به حاجی
فیروز رسیدیم یا بهتر بگوییم، رسانده شد! تصور کنید رستمی از شغلهایی
مثل "مربی تنیس" ( که امکان مانور عکاسی نداشت)، جت اسکی (که امکان
رفتن به مسیرهای دور نبود)، ملوان ( که باز هم امکان فراهم کردن
کشتی نبود، حتی با تصویر سازی مشهور همشهری جوان که مدام رستمی از
آن به عنوان قدرت ما یاد میکرد) به این شغل رسید. در واقع باید
اینجا از مجموع دوستان رستمی ( به تعبیر خودش دوستان نادان!) تشکر
کنیم که در مشورتی جمعی با رستمی، او را به این کار ترغیب کردند،
اما نمیدانستند دوست شان را به چه مهلکه ای انداخته اند! لباس
حاجی فیروز را که سالهای قبل برای جلد همین شماره های نوروزی تهیه
کرده بودیم! این یکی از بهترین اتفاقاتی بود که در میان شغلهای
مختلف با دیگر بازیگران رخ داده بود، چون همه چیز در اختیار داشتیم:
لباس به میزان کافی، مکان به میزان لازم و بالاخره شخص حاجی فیروز
به اندازه امیرحسین رستمی!
کاوه خداشناس - باغبان - کاوه باغبان
کاوه خداشناس، اول میخواست قاتل شود، اما حتما میدانید که اینکار
بدآموزی دارد؟!!! پس پیشنهاد کرد، "من عاشق باغبانی هستم. خانهام
پر از گل و گیاه است". قاتل و کشتن آدمها کجا و باغبان بودن کجا؟!
پارک نیاوران جای مناسبی برای یک باغبان تمام عیار بودن است. نه؟!
کاوه خداشناس حسابی پایه است، لباس سرتاسر سبز ِ و البته فراموش
نکنید نو(!) را میپوشد. چکمه باغبانی را هم میپوشد، کلاه پشمی را
هم به سر میکند و در قالب باغبانی که ما میخواستیم فرو میرود.
ابزار کار آقای باغبان ما را ببینید. فرغون، بیل، بیلچه و چند جعبه
گل بنفشه کوچک که داخل فرغون گذاشته شده بود. تمام اینها سفارش او
بود تا کارش را راحت شروع کند.
آزاده نامداری - آشپز - راتاتویی شکمو
چقدر شکمویید؟! چقدر اهل پخت و پزید؟ با بوییدن غذا گرسنه تان
می شود؟ آب دهانتان راه می افتد؟ دلتان می خواهد همان لحظه گرسنگی
تان را برطرف کنید؟ حاضرید در یک رستوران چند دقیقه تامل کنید تا
نوبت شما برای غذا خوردن برسد؟ یا اینکه دلتان می خواهد با سر به
غذاها شیرجه بروید؟ اصلا شده به رستورانی بروید و آرزو کنید که ای
کاش همیشه از این غذاها می توانستم بخورم؟! شده که بخواهید پخت و
پز این غذاها را یاد بگیرید؟ اصلا بگویید ببینم تا به حال دوست
داشتید آشپز باشید؟ یک سر آشپز شاید. آن هم در یک رستوران بسیار
بزرگ و شیک؟! فکرش را بکنید. آزاده نامداری مجری محبوب تلویزیون
شکموست. این را خودش می گوید. پیشنهاد آشپز بودن هم جزو آن دسته از
کارهایی است که او همیشه دوست داشته اگر مجری نمیشد، این کار را
انجام دهد.
|