کوله پشتی

به وبلاگ کوله پشتی خوش اومدید نظر فراموش نشه برای تبادل لینک در نظرات ذکر کنید

کوله پشتی

به وبلاگ کوله پشتی خوش اومدید نظر فراموش نشه برای تبادل لینک در نظرات ذکر کنید

لطیفه ای که کل جهان اینترنت را برانگیخت‏

لطیفه ای که کل جهان اینترنت را برانگیخت‏


چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده  شد! ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :


مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف آنها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و میگوید :< تو یک قهرمانی >

فردا در روزنامه ها می نویسند :

یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد

اما آن مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم

پس روزنامه های صبح می نویسند:

آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .

آن مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم

از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی

< من ایرانی هستم >

فردای آن روز روزنامه ها این طور می نویسند :

یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت.

جعبه کفش


 جعبه کفش

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور

مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.درمورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را
از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که
از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد
 در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به
بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور
باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
 پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش
بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد
دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره
از همسرش سوال کرد.
 پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که
راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که
هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
 پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو
عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده
بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس
اینها ازکجا آمده؟
 *پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم؛ این پولی است که از فروش عروسک ها به دست
آورده ام!!!** *