خداوندا!

خداوندا !


مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم


 پس مرا  دریاب


و به سوی خویش بازگردان ،


دستان مهربانت را بگشا 


که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...

یه متن قشنگ

یه متن قشنگیک ماهی کوچک اسیر تنگ آبم

حتی اگر باران ببارد غرق خوابم

جایی کنار چشمه و دریا ندارم

کردند رود و چشمه و دریا جوابم

گاهی صدای برکه ها اینجا می آید

من جای فکر برکه در فکر سرابم

دیروز مرجان ها خبر دادند دریا

پرسیده از این حال و احوال خرابم

فردا همین فردا سفر خوا...نه چگونه؟

حالا که پابند تو و شعر و ...بخوابم-

یک ماهی کوچک کجا و عشق دریا

امشب چقدر امشب پر از حرف و حبابم

قشنگترین نعمت خداوند

وقتی عاشق می شوید، صدمه می بینید.

وقتی صدمه می بینید، متنفر می شوید.

وقتی متنفر می شوید، سعی می کنید فراموش کنید.

وقتی سعی می کنید فراموش کنید، دل تنگ می شوید.

وقتی دل تنگ می شوید...

در نهایت دوباره عاشق می شوید.

معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود

و در میان دل اقامت دارد،

شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید

...و چگونه آغاز می شود

اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد

همیشه موهبتی خاص می بخشد،

و شما متوجه می شود که دوستی

ارزشمندترین نعمت خداوند است!

قرآن!من شرمنده ام

قران !من شرمنده توام اگر از تو اواز

مرگی ساخته ام که هر وقت در

کوچه مان

اوازت بلند میشود همه از هم

می پرسند"کسی مرده است "؟؟

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا

ترا برای مردگان نازل کرده است .

قران ! من شرمنده توام اگر ترا از یک

نسخه عملی به یک افسانه موزه شین

مبدل کرده ام .

یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته.

یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده .

یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته .

یکی بخود میبالد که ترا

در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده

و.........

ایا واقعا خدا ترا فرستاده تا

موزه سازی کنیم ؟

قران من شرمنده توام اگر حتی انان که

تورا میخوانند و ترا میشنوند

انچنان به پایت می نشینند که خلایق

به پای موسیقی های روزمره می نشینند

...اگر چند ایه از تورا به یک نفس

بخوانند مستمعین فریاد میزنند

""احسنت...!""

گویی مسابقه نفس است ...

قران ! من شرمنده توام اگر به یک

فستیوال مبدل شده ای

حفظ کردن تو با شماره صفحه .

خواندن تو از اخر به اول .

یک معرفت است یا یک رکوردگیری ؟

ای کاش انان که

تر ا حفظ کرده اند . حفظ کنی .

تا این چنین ترا اسباب مسابقات

هوش خود نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش

رحلی است برای تو .

انان که وقتی ترا میخوانند  چنان

حظ میکنند . گویی که قران همین

الان

به ایشان نازل شده است .

انچه ما با قران کرده ایم تنها بخشی

از اسلام است

که به صلیب جهالت کشیدیم.

((دکتر علی شریعتی ))

؟؟؟!!

پیله‌ی تنهایی‌اَم

شکفته نشد هیچ‌وقت.

اما چه باک!

ابریشم پیراهنت شده‌ام حالا!

اوج احساس عشق

اوج احساس عشق

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم

میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت

تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت

عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،

من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،

تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .

شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….

فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی …

عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو

خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،

تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،

همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….

عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،

خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت

عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،

تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…

احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،

که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام

با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،

با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …

عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،

تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..

سوز عشق


فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده ….

 

دلت با من نیست

 


حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارم
قلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارم
حرفی نزن که بدجور دلم از تو گرفته ، دیگر بس است هر چه تا به حال اشک از چشمانم ریخته
شاید تو لایق اشکهایم نیستی ، چشمانم از اشکهایم شاکیست ، تو برایم مثل قبل نیستی
آن عطر مهر و محبتهایت که فضای قلبم عاشقانه میکرد را دیگر حس نمیکنم ، وقتی دستهایم را میگیری آن گرمای همیشگی را احساس نمیکنم
نگو احساست به من همچو گذشته است که باور نمیکنم، نگو دوستم داری که درک نمیکنم
حال و روز خوشی ندارم ، سر به سر دلم نگذار که طاقت بی محبتی هایت را ندارم
قلبم از احساست دلخور است ، دلم گرفته و ابراز محبتهای آن قلب به ظاهر عاشقت بیهوده است
بهانه هایت تکراریست ، دیگر قلب شکسته ام ساده و دیوانه نیست ، گرچه هنوز هم خیلی دوستت دارم اما دیگر جای تو در کنارم خالی نیست
جای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ، بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،نیا در بستر عشق ، نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارم
اینکه هستی اما تنها مال من نیستی ، اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ، اینکه اینجایی و دلت با من نیست !
به درد نبودنت دچارم ….
اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ، وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ، فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد
حال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم…

عشق

عشق تنها یک قصه است

در سطر اول آن ، تو از راه می‌رسی و خاک بوی باران می‌گیرد

در سطر دوم ، آفتاب می‌شود و تو از درخت سبز سیب سرخ می‌چینی

در سطر سوم ، زمین می‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره می‌بارد

در سطر چهارم ، تو دست‌‌هایت را به سوی مغرب دراز می‌کنی


در سطر پنجم ، همه چیز از یاد می‌رود و من به نقطه‌ی پایان قصه خیره ‌می‌مانم
.
.
.
و عشق آغاز میشود

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،  

همیشه دستهایی بود  که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،  

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند  

و نه طبیبیست که مرا درمان کند

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،  

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم! 

 

 




همسفر عاشق

 

منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو   

دلم به آرزوهایم خوش است

اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است

همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،

همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!

دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!

از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد

دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ،  

این است همان هوای در کنار تو بودن

حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ،دلتنگی و بی قرارهای من در همین است

که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم،هوس آغوش گرم تو را میکند.

وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه ،  

به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانممیخواهم

منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ،

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ،

میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو!

ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم  

انتظار


من و تو هستیم و بینمان فاصله
زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله
همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم!
بیش از این انتظار مرا میسوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاند
تو  در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم ، تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم ، تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم ، تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم!
انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمیکنند
چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز
در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمیدانم، میدانند حال من و تو را
روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ،
امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم
دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم
به انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم


عشق

نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک تو
اگر تا آخر دنیا نیز دنیا را بگردم نمی یابم دیگر مثل تو
با اینکه نیستم یک ذره نیز لایق تو
با خجالت میگویم این قلب بی ارزشم برای تو
قلب من مثل قلبهای دیگر زیبا و درخشان نیست
چهره ام را نبین که مثل آنها که در پی تو هستند زیبا نیست
ندارم هیچ چیز در این دنیا جز این قلب
این را هم فدای تو میکنم همین و بس
داشتم از بی کسی و غمهای گذشته میمردم
که تو را دیدم…
به عشق با تو نفس کشیدن ، زندگی به من نفسی دیگر داد
نفس عشقی که  یک بار کشیدم و دیگر نیامد لحظه ای که از درد تنهایی بمیرم
شاید تو همان رویایی که هر شب به خوابم می آمدی
برایم قصه میگفتی و تا سحر در کنارم میماندی
شاید تو همان فرشته ای که در لحظه های غم آرامم میکردی
دستهایم را میگرفتی و مرا نوازش میکردی
گاهی شک میکنم که بیدارم ، نکند که از درد تنهایی بیمارم؟
چشمهایم را باز کردم و دیدم از درد عشق است که اینگونه پر از دلهره و هراسانم
نه دیگر نمیگذرم از تو و این عشق بی پایانت
بگذار تا آرام بگیرد قلبم در آن آغوش مهربانت
در برابر عشق پاکت جز قلب عاشقم، هیچ ندارم ،
تنها نگذار مرا ای عشق بی پایانم من که به جز تو کسی را ندارم!
همین بود حرف دل من تا ابد ، محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!


 


کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
کاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزد
با یاد تو داغ دلم تازه تر میشود
کاش میسوخت خاطره ها ، کاش از یادم میرفت گذشته ها
کاش هیچگاه به یادم نمی آمد لحظه هایی که در کنارت بودم
نبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستی
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مرا
پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توست
پشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توست
شاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!
گرچه لایقم نیستی ، گرچه بی وفایی و یک ذره هم عاشقم نیستی اما هنوز هم در حسرت داشتن توام ، هنوز هم خیره به عکسهای توام….
کاش باور داشتم که دیگر هیچگاه تو را نخواهم داشت…


 




دلتنگی

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی
تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی
در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم
وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام
وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم
تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام
که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را
دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی
عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی
ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم
هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را
هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!
نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام
احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…





 

زندگی من با تو...

زندگی من با تو... 

میدانستم عاشق بارانی ،

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین ،

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،  

میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما.... تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ،  

عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است

همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند

از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی

یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد،  

وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،

وقتی شب میرسد به یادت چه  حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ،

تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم

این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ،  

لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ،

حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ، 

بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را 


عید در لغت، به معنای «عود» و بازگشت است و درفرهنگ اسلامی، به

معنای بازگشت به معبود است؛ یعنی انسان به سوی خالق خود بازگردد و

به پاداش الهی دست یابد و این، عید اوست.  امام علی علیه السلام می

فرماید: «هر روزی که درآن نافرمانی خدا نشود، عید است».

جشن نوروز، از واژه اوستایی «یس یسنه» به یادگار مانده و به معنای عید

و ستایش و نیایش است. همه عیدهای ایرانیان باستان، دینی و با نیایش و

دعا همراه بوده است. این جشن، به مدت 10 روز بود و مردم در آن به

عبادت و به جای آوردن اعمال عید مشغول بودند. می گویند جمشید،

پادشاه ایرانی، زمانی که بر تخت نشست، خاصان را طلبید و رسم های

نیکو گذاشت و گفت: «خدای متعال شما را خلق کرده است. باید که به آب

های پاکیزه تن را بشویید و غسل کنید و هر سال در این روز به همین

دستور عمل کنید».

درروایت های ائمه معصومین علیهم السلام به برخی آداب عید نوروز نیز

اشاره شده است. از جمله این آداب، صله رحم، دعا کردن و پاکیزه بودن

است. در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «چون نوروز

فرارسد، غسل کن؛ پاکیزه ترین لباس خویش را به تن کن؛ به بهترین بوی

خوش خود ر ا معطر کن و در آن روز، روزه بدار».

پیشوایان معصوم علیهم السلام همواره سفارش می کردند که همراه با

تحول طبیعت، به دگرگونی اخلاقی خویش نیز همت گماریم.

این عید فرخنده به تمام مسلمانان مبارک باد

عیدتان مبارک!

سلام

عید رو به همه ی دوستان عزیزم تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشین


طعم شیرین عشق


وقتی سرت بر روی شانه هایم بود، دستانم درون موهایت بود
آرامش را از صدای تپشهای قلب مهربانت حس میکردم
حس میکردم دیگر تا ابد مال منی ، همانطور که تو حس میکردی که من مال توام
دلت میخواست یک سکوت عاشقانه بین ما باشد، دلم میخواست این سکوت همچنان پا برجا باشد
دلت میخواست همیشه سرت بر روی شانه هایم باشد، دلم میخواست شانه هایم تا هر زمان که بخواهی در اختیار تو باشد
دلت میخواست باور میکردی که رویا نیست ، دلم میخواست همچنان درون رویاهایت باشم
رویایی مثل واقعیت ، اینکه تو در کنارمی، مثل من که پر از احساسم پر از احساس عاشقانه ای
دلم میخواست تمام نشود هیچگاه در کنار هم بودن ، دلت میخواست به خواب روی زمانی که در آغوشت بودم
آرام باش در کنارم، به هیچ چیز جز عشقمان فکر نکن ، تنها حس کن مرا ،بشنو صدای زمزمه های قلب مرا
سرم را بر روی سینه ات گذاشتم تا بشنوم صدای تپشهای قلب تو را ….
شنیدم صدای دریایی از احساس که آهنگ امواجش دیوانه میکرد مرا ، مهربانی اش عاشقتر میکرد مرا
نگاه کردی به چشمانم ، خیره شدم به چشمانت ، میتوانستم بخوانم آنچه درون آن چشمهای زیبایت است
شوق دیدار را میخواندم از چشمانت ، حس عشق را میخواندی از چشمانم ، بیقراری عاشقانه را میدیدی در چشمانم ،
آرامش در کنار هم بودن را میدیدم در چشمانت
و اینگونه شد که بیشتر ماندیم در کنار هم ، تا بچشیم طعم شیرین عشق را با هم



باران عشق من


باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…


برای از عشق نوشتن ، برای اینکه این قلم دوباره بر روی صفحه کاغذ غوغا کند احساس درونم تنها تو را میخواهد .
برای نوشتن کلام مقدس دوستت دارم ، برای از تو نوشتن ، از یک احساس پاک تا قلب تو ، احساسم تنها  قلب مهربان تو را میخواهد!
با احساستر از قلب تو احساس من است که از قلب مهربانت مینویسد.
از اینکه تو را دارم ، نه غمی دارم و نه لحظه تلخی دارم ، روزهای شیرین زندگی در کنار تو بیادماندنیست.
در این روزهای قشنگ احساسم تنها با تو است ، و تنها تو را باور دارد.
پس مینویسم با همین احساس ، در حالی که تو را در قلبم دارم و تا ابد دوستت دارم .
مینویسم به عشق تو ، برای تو ، برای یک غوغای دیگر ، با یک احساس پاک.
در این روز قشنگ ، یک روز دیگر از روزهای عاشقی احساس درونم تنها تو را میخواهد .
با احساس تر از احساسم حضورت در کنارم است ، عزیزم تنها تو را دارم ، تنها از تو میخوانم و مینویسم تا زنده بماند اینهمه عشق ، اینهمه خاطره و لحظه های شاد با تو بودن .
از تو مینویسم با تکرار ، تکرار دوستت دارم ، بدون تو نمیتوانم ، با تو زنده ام.
پس با تکرار مینویسم که با احساس بخوانی راز درون قلبم را .
در قلبم رازیست که محرم آن راز تویی ، خاطره ایست که یاد آن تکرار لحظه زیبایی آشناییست !
برای نوشتن نام مقدست ، برای از (تو) نوشتن احساس درونم تنها احساس درونی تو را میخواهد ! پس با آن احساس قشنگت متنهای مرا پر احساستر کن عزیزم .

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید
بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر کشید
کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد
کاش می شد چا در شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید

عشق چیست؟

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب مثنوی‌های خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعله‌ها سبز گشتن در شکوه قله‌ها
عشق یعنی های های اشک‌ها در فرات بی‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخی واژگون سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار حسرت دیدار گل‌ها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بی‌کران سینه‌ای با وسعت هفت آسمان
در حضور آن فروغ تابناک سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان چشم امیدی به سوی بی‌نشان
عشق یعنی در فضای رازها خلسه‌ای جاوید با پروازها
عشق یعنی بی‌کران نورها با شقایق‌ها میان هورها
طور سینین حیرتی بی‌انتها شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران در عزای خیلی از نام‌آوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمه‌های سوخته کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاس‌ها اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا پیر برنای کتاب کربلا
عشق گفتی نینوا آمد به یاد عصمت لاله‌ها آمد به یاد .                                                                                                                     آیا عشق همین است که من نوشتم ؟دوست دارم شما بگویید عشق چیست؟

محبت کجاست

ستاره ای خاموشم ، مهتابی بی نورم ، عاشقم ولی یک عاشق تنهایم.
منم همان چشمه گل آلود ، غنچه خشکیده، بهار برگ ریزان ، با دلی خسته و پریشان.
منم همان ساحل نا آرام ، بی قرار، چشم انتظار ، انتظار موجی عاشق که به سوی من بیاید و یک ذره از خاک وجودم را با خود در دل دریا ببرد .
من همان مرد تنهایم که درکوچه پس کوچه های زندگی فریاد میزنم که خدایا من تشنه محبتم
کجاست محبت !
همانطور که کویر آرزوی قطره بارانی را دارد، من نیز ماننده کویرآرزوی یک ذره محبت را دارم.دلم از بی محبتی سوخته و شکسته است .
 نیاز به یک ذره محبت دارد ،اما کجاست همان یک ذره محبت.
ترانه ای بی صدایم ، شعری بی قافیه ،پرنده ای پر بسته ،همانی که در قفس نشسته.
خاموشم و سرد ، مثل پاییزم و پر از درد .
آری من همان مرد تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی شدن و شکسته شدن بغض در گلویم فریاد میزنم: کجایی محبت،کجایی که من آرزویت را دارم.





اهسته قلبم شکسته

آهسته ، قلبم شکسته


آهسته بیا ،
باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته…
 نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته …


دلم گرفته

در اوج تنهایی دلم گرفته

دلم گرفته است در اوج تنهایی
ای غم چقدر برایم آشنایی!
قطره قطره میریزد اشک بر روی گونه هایم
کسی نیست تا ببیند چه غمگین است بهانه ی چشمهایم
من و تنهایی ، دوست ندارم دلم اینگونه پر از غم باشد در لحظه های بی کسی
نمیدانم چرا ، دلم اینقدر از دنیا گرفته
نمیدانم چرا بغض گلویم را گرفته
نمیدانم تا کی باید اسیر غم باشم
نمیدانم تا کی باید در انتظار محبت یکی باشم
یکی مثل او که محبتش آرزوی من است ، یکی مثل او که حرفهایش آرام بخش دل من است ، او که اینک در کنارم نیست ، او که اینک بی قرار من نیست
او که هیچگاه منتظر من نیست ، حالا چگونه باید با این دل خسته سر کنم ، چگونه باید این لحظات سرد را بگذرانم و دلم را آرام کنم
چرا باید در حسرت یک ذره محبت باشم ، در این لحظه چرا باید به انتظار تمام شدن اشکهایم باشم
هر چه اشک میریزم ، بیشتر دلم میگیرد ، یک لحظه اشک نریزم بغض گلویم را میگیرد
پس بایدگریه کنم ، تا آرام شوم ، تا از این حال و هوای پر از غم رها شوم
دلم گرفته است در اوج تنهایی ، کسی نیست تا در این اوج تنهایی آرام کند این دل بهانه گیر!

 

نجوم نخوندم, ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم... ***** فیزیک نخوندم, ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق, ژول و کالری و وات و... نیست ***** زیست شناسی نخوندم, ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه


زندگی من با تو

زندگی من با تو... 

میدانستم عاشق بارانی ،

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین ،

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،  

میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما.... تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ،  

عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است

همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند

از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی

یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد،  

وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،

وقتی شب میرسد به یادت چه  حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ،

تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم

این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ،  

لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ،

حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ، 

بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را 


نفس عشق

وقتی که قلبم، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته
وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا، پر از غم بود و در هم شکسته
نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم
وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را
وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را
امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی
حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره
قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره
حالا تو هستی و دل پر از احساس من
تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من
حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد
نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم
نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم
این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد، به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد
به امید آن روزها نشسته ام
من که به تنها آرزویم رسیده ام
خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام...